۰۷ فروردین ۱۳۹۰

حدیث " عشق "چه حاجت که بر زبان آید !؟


جماعتی که نظر را حرام میدانند
نظر حرام بکردند و خون خلق ، حلال
غزال اگر به کمند اوفتد ، عجب نبود
عجب ، فتادن مرد است در کمند غزال
تو درکنار فراتی ،ندانی این معنی
به راه بادیه دانند، قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگویم ، تصوریست ، محال
به خاک پای تو جانا ، که تا سرم برود
ز سر بدر نرود همچنان امید وصا

حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آید؟
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
که ذکر دوست نیارد به هیچ گونه ، ملال
به ناله کار میسر نمیشود سعدی
و لیک ، ناله " بیچارگان!" خوشست ، بنال