
هر بامداد تا نور مهر مي دمد از كوه هاي دور
من بال مي گشايم ، چابك تر از نسيم
پيغام صبحدم را با شعرهاي روشن پرواز مي دهم
.انبوه خفتگان را با نغمه هاي شيرين آواز مي دهم
از نور حرف مي زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور
. اما در ازدحام خيابان گم مي شود
صداي من و نغمه هاي من
. گويند اين و آن :
” خود را از اين تكاپوي بيهوده وارهان ! ؟
بي حاصل است اين همه فرياد
در گوش هاي كر ! ؟
ديوانه حرف مي زند از نور با موش هاي كور !؟
“ بيگانه با تمامي اين حرف هاي سردمن
، همچنان صبوربا عشق ، شوق ، شور
انبوه خفتگان را آواز مي دهم
.پيغام صبحدم را پرواز مي دهم
هر سو كه مي روم در گوش اين و آن
حتي در ازدحام خيابان از نور حرف مي زنم ،
از نور ...
زنده یاد - مشیری