۱۳ اسفند ۱۳۸۹

اگه اون روز رفته بودم زندون ، عوضش امروز (آزاد) بودم !؟؟



زنی نیمه شب از خواب بیدار شد و دید شوهرش در رختخواب نیست . دنبال او گشت و او را در حالیکه اشگ میریخت در آشپزخانه دید .

زن با تعجب به شوهرش گفت : چی شده که این موقع شب اینجا نشستی و داری گریه میکنی؟

شوهر نگاهی به خانم کرد و آهی کشید و جواب داد

هیچی !.... یاد بیست سال پیش افتادم که تازه همدیگر رو ملاقات کردیم ..... یادته؟؟

خانم چشماش پر اشگ شد و گفت

آره یادمه !؟

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر میکردیم مسافرته ما رو توی اطاقت غافلگیر کرد !؟

خانم در حالیکه روی صندلی بغل دست شوهرش می نشست به آرامی جواب داد:

آره یادم .... انگار دیروز بود !؟

مرد که به نظر میآمد داره بغضشو قورت میده ادامه داد و گفت

یادته بابات اون شب رفت تفنگشو آورد و گذاشت روی شقیقه من و داد زد ، یا با دختر من ازدواج میکنی و یا بیست سال می فرستمت زندون تا آب خنک بخوری!..؟

زن جواب داد: آره عزیزم اونم یادمه . کاملا بخاطر میارم که بعد از ظهر همان روز رفتیم محضر و

مرد ، با شنیدن آخرین جملاتی که خانمش بر زبان میآورد با صدای بلندی شروع به گریستن کرد و گفت

اگه اون روز رفته بودم زندون - عوضش امروز (آزاد) بودم !....؟